مردی به بارگاه کریم خان زند معروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زند ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است، سروصدا را می شنود و جویای ماجرا می شود. پس از گزارش سربازان، خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: « چرا این همه ناله و فریاد می کنی؟» مرد با درشتی می گوید: « همه اموالم را برده است و دیگر چیزی در بساط ندارم.« خان می پرسد:« وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ » مرد می گوید: « من خوابیده بودم». خان می گوید: «خب! چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟ » مرد پاسخی بسیار زیبا به این سوال شاه می دهد :« برای این که فکر می کردم تو بیداری! »
خان بزرگ زند لحظه ای تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مرد جبران شود و در آخر می گوید:« این مرد حق دارد. ما باید بیدار باشیم.» زهی بر او.
شاعر شهرستان ورامین :: Abolghasem karimi
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_35
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_36
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_34
گرداوری داستان کوتاه آموزنده_33
گرداوری داستان کوتاه آموزنده_32
گوید